محتسب مستي به ره ديد و گريبانش گرفت
مست گفت: ايدوست, اين پيراهن است, افسار نيست
گفت: مستي, زآن سبب افتان و خيزان مى روي
گفت: جرم راه رفتن نيست, ره هموار نيست
گفت, مى بايد تو را تا خانه قاضيبرم
گفت: رو صبح آي, قاضي نيمه شب بيدار نيست
گفت: نزديك است والي راسراي, آنجا شويم
گفت: والي از كجا در خانه خّمار نيست
گفت: تا داروغه راگوييم, در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدكار نيست
گفت: ديناريبده پنهان و خود را وارهان
گفت: كار شرع,كار درهم و دينار نيست
گفت: از بهر غرامت,جامهات بيرون كنم
گفت: پوسيده است, جز نقشي ز پود و تارنيست
گفت: آگه نيستي كز سر درافتادت كلاه
گفت: در سر عقل بايد, بى كلاهيعار نيست
گفت: می بسيار خوردي زآن چنين بى خود شدي
گفت: اي بيهوده گو, حرف كم و بسيار نيست
گفت: بايد حد زند هشيار مردم, مست را
گفت: هشياريبيار, اينجا كسي هشيار نيست
مست گفت: ايدوست, اين پيراهن است, افسار نيست
گفت: مستي, زآن سبب افتان و خيزان مى روي
گفت: جرم راه رفتن نيست, ره هموار نيست
گفت, مى بايد تو را تا خانه قاضيبرم
گفت: رو صبح آي, قاضي نيمه شب بيدار نيست
گفت: نزديك است والي راسراي, آنجا شويم
گفت: والي از كجا در خانه خّمار نيست
گفت: تا داروغه راگوييم, در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدكار نيست
گفت: ديناريبده پنهان و خود را وارهان
گفت: كار شرع,كار درهم و دينار نيست
گفت: از بهر غرامت,جامهات بيرون كنم
گفت: پوسيده است, جز نقشي ز پود و تارنيست
گفت: آگه نيستي كز سر درافتادت كلاه
گفت: در سر عقل بايد, بى كلاهيعار نيست
گفت: می بسيار خوردي زآن چنين بى خود شدي
گفت: اي بيهوده گو, حرف كم و بسيار نيست
گفت: بايد حد زند هشيار مردم, مست را
گفت: هشياريبيار, اينجا كسي هشيار نيست
نظرات شما عزیزان:
اثر: پروین اعتصامی